لرزاند کوه شانه هایم
وقتی که پر شد از گُسل اشک
وقتی سرت می ریخت و من
می ریختم از روی تَل اشک
بی وقفه می جنگید آن روز
در سینه ی من با اجل اشک
بی شک پس از تو مرده بودم
انداخت در مرگم خلل اشک
آهی نمانده در بساطم
صد شکر مانده لااقل اشک
با من بمان در سجده هایم
حَیَّ عَلی خَیر العمل- اشک!